«سفر به اعماق تاریخ»
از نوادر سفرهائی بود که بهنگام راه افتادیم. به مانند همیشه من و نیلو ردیف جلوی اتوبوس را برای بهتر دیدن جاده انتخاب کردیم. هنوز در صندلیهایمان آرام نگرفته بودیم که متوجه شدیم نگاههای کاوشگرِ همسفران، یکدیگر را به آشنائی بیشترِ باهم فرا میخواند. اینچنین بود که بچه ها به بهانه ی تعارف خوراکی سر صحبت را با هم باز می کردند و دوستیها شکل می گرفت.
از آنجا که سفر به گونه ای برنامه ریزی شده بود که از حداقل زمان بیشترین بهره را ببریم، این بود که مسعود هاشمیان – طراح بازی و سرگرمی – بچهها را به نخستین بازی در اتوبوس فراخواند. اما من در این میان بر آن بودم که بدور از قیل و قال بچهها برای روزنامهای که در سفر بنا بود با امین رضوی و مسعود بربر درآوریم، تذکره نامهای به طنز برای شروین وکیلی بنویسم. اینچنین شب را در اتوبوس به صبح رساندیم. راه، طولانی و خستهکننده بود ولی با این وجود، صفا و صمیمیت جمع، راه طولانی را کوتاه و خستگی را از تنمان بدر کرد.
پیش از ظهر به میمند رسیدیم. روستائی در استان کرمان و در نزدیکی شهربابک. وجه تسمیهی نام این روستا، از آغاز ذهنم را درگیر خود کرده بود، یکی از اهالی میمند در روزهای بعد در پاسخ به این درگیری ذهنی ام گفت: از آنجا که میمندیها برای کندن خانههایشان در دل صخره های سخت، می مینوشیدند، اینجا به میمند معروف شده است. در همان نگاه اوّل، معماری بینظیر میمند مرا مجذوب خویش کرد. در برابرم روستائی را میدیدم که دیرینگی آن برپایه ی یافته های باستانشناسی به 12 هزار سال میرسید. روستائی با نزدیک به 400 خانه (یا به گویش میمندی ها: کیچه) در دل صخرههای استوار، بیانگر زنجیرهی پیوستهای از نسلهائی بود که هزاران سال پشت اندر پشت در این روستا زیستهاند و چنین شکوهی از معماری صخرهای را در برابر دیدگانمان نهاده اند.
برای خوردن صبحانه به سفرهخانهی روستا رفتیم. سفرهخانه ای کنده شده در پنج کیچه با میزهائی سنگی که بر روی پایههای چوبی قرار گرفتهاند با صندلی ها و لامپ های آویزان از تنهی درختان بریده شده روستا، فضائی ساده و بیآلایش، در عین حال شگفت و جذاب برایمان رقم زد که روزان و شبان بعدی را نیز در آنجا مهمان غذاهای محلی میمند مثل: کلهجوش، قرمه و ... نان های تاوه، کماچ،کُرنون و ... و نوشیدنی اسپار و چای آلاله اش بودیم که خود جلوهای دیگر از جذابیتهای این روستای بیمانند بود.
پس از صبحانه و معارفهای مفصل در یکی از کیچهها منزل کردیم. بیتردید این خانههای دستکند میمندیها در دل صخرهها با توجه به پیشینهی 12 هزار سالهی روستا نمیتواند بی ارتباط با آئین رازآمیز مهر باشد. بنا به باور مهرپرستان، مهر یا میترای جاودانه از دلِ صخرهای زاده شده و چه چیز نزدیکتر از خانههای صخرهای زوالناپذیر به میترای شکستناپذیر است. 
پس از ساعتی استراحت و خوردن ناهار، سرگرم درآوردن نخستین شماره روزنامهی سفرمان با عنوان خطراهه؛ میمندنامک شدیم که برایِم تجربهای بسیار متفاوت و شیرین از کارهای پیشین بود که در اینجا مجال پرداختن به آن نیست. دم دمای غروب بود که همراه سایر همسفران در یکی از کیچهها گردآمدیم تا دربارهی مفهوم هویّت گفتوگو کنیم. این کارگاه محصول خلاقیّت شروین بود که با مدیریت بیمانند خود تلاش کرد سنّت تک گوئی (مونولوگ) را که در فرهنگ ما ریشهای عمیق دارد، تبدیل به گفتوگو (دیالوگ) کند والحق که او با نگاه جامعش به مسائل در این راه موفق بود، بطوریکه که بیشتر بچهها داوطلبانه در این گفتوگو شرکت کردند و نهایتاً با نتیجهگیری که شروین از بحثها کرد، باشندگان با اندوختهای تازه کیچه را ترک کردند. 
پیش از خوردن شام به تماشای آسمان پُرستاره در سکوتِ شبی کویری رفتیم. آسمانی که هرچه بیشتر به آن می نگریستیم بیشتر متوجه حقارت و در حین حال عظمتِ انسان می شدیم. حسِی متناقض و سرگیجه آور.
شب را در کیچه به صبح رساندیم. فضای این کیچهها کاملاً دوده گرفته است، چراکه در آنها دودکش وجود ندارد. این دودهها که حاصل آتشافروزی در اجاق (یا به گویش میمندی: دیدان؛ دید=دود) های کیچههاست، مانع ریزش شنریزههای سقف میشود. 
آفتاب نزده راهی کوهِ تیردون در نزدیکی روستا شدیم تا طلوع آفتاب ایرانشهر را از آنجا نظّاره کنیم. چه صحنهی دلربا و وصفناپذیری است این طلوع خورشید در آسمان کویر. از کوه که پائین میآمدیم، مجالی شد تا با شیوهی معیشتِ اندک جمعیت باقیماندهی میمند که بر دامداری و کشاورزی است، از نزدیک آشنا شویم. شوربختانه با راهاندازی کارخانهی مسی در اطراف میمند، این روستا دچار خشکسالی و آبهای سمّی شده و این امر دامداری و کشاورزی میمندیان را به نابودی کشانده. لختی با خود میاندیشم چرا این ناآگاهان اندکی پیش خود فکر نمیکنند که به جای راهاندازی کارخانهی مس و فلج کردن میمند، می توانند این روستا را به بزرگترین قطب گردشگری جهان بدل کنند. براستی مگر میمند چه از کاپدوکیهی ترکیه و دیگر روستاهای صخرهای جهان کمتر دارد که سالانه میلیونها جهانگرد را جذب خود میکنند؟! البته بزرگترین مزیت میمند بر روستاهای مشابه خود در جهان این است که هنوز زندگی در میمند جاری است و همزیستی انسان و طبیعت منجر به آفرینش این معماری شگفتانگیز شده و جاودانگی و ویرانناپذیری آن پیوستگی تمدن در این منطقه را سبب شده است و  این چیزی است که در سایر معماریهای صخرهای جهان دیده نمی شود.
پس از استراحت، ناهار و درآوردن دومین شماره روزنامه، به دومین کارگاه شروین با عنوان سوژه و قدرت رفتیم. پس از این کارگاه بود که تصمیم گرفتم روی نظریات شروین دربارهی تاریخ و فرهنگ مطالعهای جدی انجام دهم و ...
شب هنگام نیز به خیامخوانی، بیدل و حافظخوانی در کنار آتش گذشت. صبح روز بعد عزم دیدنِ روستا و گفتوگو با اهالی میمند که همه پا به سن گذاشته بودند، کردیم. از گفتوشنود با آنها پی بردم که چه انسانهای آگاهی هستند. گمان می کنم میمند برای مردمشناسان فرصت استثنائی را فراهم میکنند تا از نزدیک با فرهنگ عامیانهی ایرانیان باستان آشنا شوند. در جائی خواندم که زبانشناسان در گویش روزمرهی میمندی نزدیک به 1000 واژهی پهلوی ثبت کرده اند که این خود شاهدی بر این مدعاست.
آتشکدهی میمند که اکنون تبدیل به تنها موزهی این روستا شده، حمام که دارای راهرو، رختکن، خزینه و تونی در زیرش و گرمخانه ی مجزا بود، قبرستان قدیمی، مسجد و حسینیهی این روستا نیز دیدنی و هر یک دارای ویژگیهای خاصِ خود بود.
در حالی که هوا تاریک شده بود و صدای جیرجیر جیرجیرکها و نالهی کبکها فضای روستا را آکنده کرده بود، راهی تهران شدیم. در اتوبوس باز مسعود بچهها را بازیهایش سرگرم کرده و پویان به نقالی شاهنامه.
برگرفته از وبلاگ: روزنامک/نوشته: مسعود لقمان